بذل و بخشش. بخشنده و دست و دلباز بودن. به اطرافیان و زیردستان مدد رساندن و با بذل و بخشش معاش ایشان را تأمین کردن. نان رسانی: کرامت جوانمردی و نان دهی است مقالات بیهوده فرماندهی است. سعدی
بذل و بخشش. بخشنده و دست و دلباز بودن. به اطرافیان و زیردستان مدد رساندن و با بذل و بخشش معاش ایشان را تأمین کردن. نان رسانی: کرامت جوانمردی و نان دهی است مقالات بیهوده فرماندهی است. سعدی
آنکه ناک فروشد. آنکه مشک مغشوش دهد: مشک و پشکت یکی است تا تو همی ناک ده را ندانی از عطار. سنائی. کز برای نام داند مرد دنیا علم دین وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار. سنائی. به شام ناک ده و آفتاب راه نشین به صبح آینه کردار و ماه مارافسا. مجیر بیلقانی. ناک دهان صبا و شمال به بوی فوحات هوایش نافۀ ازاهیر شکافته. (مرزبان نامه). رجوع به ناک شود
آنکه ناک فروشد. آنکه مشک مغشوش دهد: مشک و پشکت یکی است تا تو همی ناک ده را ندانی از عطار. سنائی. کز برای نام داند مرد دنیا علم دین وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار. سنائی. به شام ناک ده و آفتاب راه نشین به صبح آینه کردار و ماه مارافسا. مجیر بیلقانی. ناک دهان صبا و شمال به بوی فوحات هوایش نافۀ ازاهیر شکافته. (مرزبان نامه). رجوع به ناک شود
نان بی نانخورش. (ناظم الاطباء). نان خالی. نان پتی: کوفته در سفرۀ ما گو مباش کوفته را نان تهی کوفته ست. سعدی. رودۀ تنگ به یک نان تهی پر گردد نعمت روی زمین پر نکند دیدۀ تنگ. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 175)
نان بی نانخورش. (ناظم الاطباء). نان خالی. نان پتی: کوفته در سفرۀ ما گو مباش کوفته را نان تهی کوفته ست. سعدی. رودۀ تنگ به یک نان تهی پر گردد نعمت روی زمین پر نکند دیدۀ تنگ. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 175)
سخی. بخشنده. باذل. پهلودار. (حاشیۀ تاریخ سیستان). نان رسان. نان دهنده. که معاش دیگران تعهد و تأمین کند. که رزق و معیشت اطرافیان و زیردستان رساند: چنو بخشنده و نان ده اگرگوئی که هرگز به سیستان برنیامد. (تاریخ سیستان). نان دهانم بدین کله داری نانخورانم بدان گنهکاری. نظامی (هفت پیکر)
سخی. بخشنده. باذل. پهلودار. (حاشیۀ تاریخ سیستان). نان رسان. نان دهنده. که معاش دیگران تعهد و تأمین کند. که رزق و معیشت اطرافیان و زیردستان رساند: چنو بخشنده و نان ده اگرگوئی که هرگز به سیستان برنیامد. (تاریخ سیستان). نان دهانم بدین کله داری نانخورانم بدان گنهکاری. نظامی (هفت پیکر)
جای نان، صندوق یا سبدی که در آن نان نهند، دیگ یا گنجۀ جای نان، جای نگه داشتن نان، ظرفی که نان در آن نگه دارند، محل ارتزاق، وسیلۀ اعاشه، راه معاش، ممر رزق، آنجا یا آن وسیله که از آن کسب رزق کنند: آزادی ناندانی عده کثیری شده است، (یادداشت مؤلف)، منبر و مسجد ناندانی ملا حسن است، مجازاً، شکم، معده، - امثال: همه جا سست و مست است ناندانیم درست است
جای نان، صندوق یا سبدی که در آن نان نهند، دیگ یا گنجۀ جای نان، جای نگه داشتن نان، ظرفی که نان در آن نگه دارند، محل ارتزاق، وسیلۀ اعاشه، راه معاش، ممر رزق، آنجا یا آن وسیله که از آن کسب رزق کنند: آزادی ناندانی عده کثیری شده است، (یادداشت مؤلف)، منبر و مسجد ناندانی ملا حسن است، مجازاً، شکم، معده، - امثال: همه جا سست و مُست است ناندانیم درست است