جدول جو
جدول جو

معنی نان دهی - جستجوی لغت در جدول جو

نان دهی
(دِ)
بذل و بخشش. بخشنده و دست و دلباز بودن. به اطرافیان و زیردستان مدد رساندن و با بذل و بخشش معاش ایشان را تأمین کردن. نان رسانی:
کرامت جوانمردی و نان دهی است
مقالات بیهوده فرماندهی است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نان دهی
دادن نان، بخشندگی سخاوت
تصویری از نان دهی
تصویر نان دهی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نان ده
تصویر نان ده
نان دهنده، آنکه وسایل امرار معاش کسی را تامین کند، کنایه از کریم، بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
(دَعْ طَ لَ)
آنکه ناک فروشد. آنکه مشک مغشوش دهد:
مشک و پشکت یکی است تا تو همی
ناک ده را ندانی از عطار.
سنائی.
کز برای نام داند مرد دنیا علم دین
وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار.
سنائی.
به شام ناک ده و آفتاب راه نشین
به صبح آینه کردار و ماه مارافسا.
مجیر بیلقانی.
ناک دهان صبا و شمال به بوی فوحات هوایش نافۀ ازاهیر شکافته. (مرزبان نامه). رجوع به ناک شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ هَُ)
پاپ مسیحی از سال 914 تا 928 م
لغت نامه دهخدا
(نِ تُ)
نان بی نانخورش. (ناظم الاطباء). نان خالی. نان پتی:
کوفته در سفرۀ ما گو مباش
کوفته را نان تهی کوفته ست.
سعدی.
رودۀ تنگ به یک نان تهی پر گردد
نعمت روی زمین پر نکند دیدۀ تنگ.
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 175)
لغت نامه دهخدا
(دِ سِ)
سخی. بخشنده. باذل. پهلودار. (حاشیۀ تاریخ سیستان). نان رسان. نان دهنده. که معاش دیگران تعهد و تأمین کند. که رزق و معیشت اطرافیان و زیردستان رساند: چنو بخشنده و نان ده اگرگوئی که هرگز به سیستان برنیامد. (تاریخ سیستان).
نان دهانم بدین کله داری
نانخورانم بدان گنهکاری.
نظامی (هفت پیکر)
لغت نامه دهخدا
(نِ پَ)
نان خالی. نان خشک. نان تهی. نان بی نانخورش
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نانوائی. خبازی. نان پختن، نان فروشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جای نان، صندوق یا سبدی که نان در آن نهند، نان دانی، رجوع به ناندانی شود
لغت نامه دهخدا
جای نان، صندوق یا سبدی که در آن نان نهند، دیگ یا گنجۀ جای نان، جای نگه داشتن نان، ظرفی که نان در آن نگه دارند، محل ارتزاق، وسیلۀ اعاشه، راه معاش، ممر رزق، آنجا یا آن وسیله که از آن کسب رزق کنند: آزادی ناندانی عده کثیری شده است، (یادداشت مؤلف)، منبر و مسجد ناندانی ملا حسن است، مجازاً، شکم، معده،
- امثال:
همه جا سست و مست است ناندانیم درست است
لغت نامه دهخدا
(کُ)
در تداول مردم فارس، کسی که از زحمت خود می تواند شکم خود را سیر کند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
سخی. سخاوتمند. دست و دلباز. که به دیگران نان میدهد. که به اطرافیان و زیردستان نان میرساند. نان رسان. نان ده. سخی خاصه نسبت به نوکران و پیشکاران
لغت نامه دهخدا
(مِ تُ)
اسم بی مسمی. اسم خشک و خالی. نام فقط. نام تنها، که وجود اسمی و ذهنی دارد:
خرسند مشو به اسم بی معنی
نام تهی است زی خرد عنقا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناک ده
تصویر ناک ده
کسی که ناک (مشک وعنبرمغشوش) فروشد: (ناک دهان صباوشمال ببوی فوحات هوایش نافه از اهیر شکافته {مقابل عطار. ناکردنی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه رزق دیگران راتامین کند، سخی سخاوتمند: اوکه مردنان بده نیکوکار و با همه احوال خوش نیت و نیکخواهی بود
فرهنگ لغت هوشیار
عمل بریدن نان وقطعه قطعه کردن آن. یاکارد نان بری. کاردی که بوسیله آن نان رابقطعات تقسیم کنند، قطع جیره ومواجب کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان پزی
تصویر نان پزی
شغل وعمل نان پز. دکان نانوایی نان فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان داری
تصویر نان داری
نان داشتن، فراهم بودن اسباب معاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار دهی
تصویر بار دهی
بار آوری حاصل دادن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نان دهد، بخشنده سخی نان رسان: چنوبخشنده ونان ده اگرگویی که هرگزبسیستان برنیامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان دانی
تصویر نان دانی
محل درآمد و کسب و کار، مجازاً، شکم، معده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان بده
تصویر نان بده
((ب د))
روزی رسان، سخاوتمند
فرهنگ فارسی معین
تنسیق، سازماندهی، سیاستگزاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام گذاری
دیکشنری اردو به فارسی